اُرسی

  • خانه
  • غزلهایم
  • عکسهایم
  • حال نوشت
  • بیت نوشت
  • مهمانی
  • در کوچه های حومه

عکسهایم 36

 

درازنای شب اندوهان را ازمن بپرس

  ای دوست،  درازنای شب اندوهان را-  ازمن بپرس  که در کو چه ی عاشقان تا سحرگاه،                                    رقصیده ام! و طول راه جدایی را  از شیون عبث گام های من  بر سنگفرش حوصله راه  که همپای بادها  در […]

مرداد ۱۲, ۱۳۹۶ بیشتر
 

لگدمال کن

لگد مال کن، چوب بزن، ریش ریش کن، دار بزن… صدام در نمیاد جان عزیزت. حسابشو داری چند ساله گره خوردتم؟ فکر نکن بی خبرم از اینکه چندبار از دلت گذشته که این دفعه یه طوری ما رو بندازی دور که دیگه پیدامون نشه، نشده. روزگاره. چشم دیدنمون رو نداری اما گره خوردتم، ریش ریشتم، […]

اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۶ بیشتر
 

روش عاشقانه

مجبور شدم برای عکس گرفتن درست رو به روی شترشان بشینم. گردن شتر بالای سرم کشیده شده بود. اولین عکس را که گرفتم ناگهان صدای عجیب و گوش خراشی از شتر بلند شد. ترسیدم و جاخوردم. ساربان گفت: (( نترس … )) و بعد پکی به قلیانش زد. دیدم شتر سرش را به شکلی عجیب […]

اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۶ ۲ بیشتر
 

تصادف عاشقانه

ساعت سه صبح تلفنم زنگ خورد. پدرام بود.گفت که اتفاق مهمی افتاده و الان پایین، توی ماشین منتظر من است. سوار ماشین که شدم گفت: ((سیگار داری؟)) قبل از اینکه سرش داد بزنم که نصف شب من را به خاطر یک نخ سیگار بی خواب کرده‌ای، خودش گفت: ((به خاطر این نیمدم. فهیمه رفت.)) هم […]

اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۶ بیشتر
 

رفتن یعنی فراموشی

نه رفیق، دیگر دوران سر بیابان گذاشتن گذشته است. دیگر هیچ دیوانه ای با رفتن شهره نمی شود. شهر شلوغتر از آن است که کم شدن کسی از آن به چشم کسی بیاید. رفتن یعنی فراموش شدن. من و تو همین حالا هم فراموش شده ایم. بمان. بمان و خو کن. خو کن به تنهایی. […]

آذر ۲۹, ۱۳۹۵ بیشتر
 

من یک تراکت پخش کن هستم

▫اوایل دانشجویی، وقتی هنوز نگران شناخته شدنم توسط هم کلاسی ها و هم دانشگاهی ها نبودم، نبش میدان انقلاب ایستادم و برگه تبلیغاتی پخش کردم ! اولین بار ترس و تردید زیادی داشتم. برای همین چیزی نمی گفتم و فقط برگه ها را به طرف مردم دراز می کردم. به خاطر پول نبود. مزد روزی […]

آبان ۳, ۱۳۹۵ بیشتر
 

راه فرار از دنیا

نصف شب زنگ زده بود همینو بگه. ده بار بهش گفته بودم برای هر کار کوچیکی مجبور نیستی زنگ بزنی. میتونی پیام بدی یا صبر کنی وقتی هم دیگه رو دیدیم بگی. گوش نمیداد، وقتی چیزی به ذهنش میرسید باید به یکی میگفت. نمی تونست مثل خیلیا به در و دیوار بگه یا با خودش […]

تیر ۶, ۱۳۹۵ ۳ بیشتر
 

جولون نده

چپ و راست میزنی ما هم صدامون در نمیاد. والا ما همیشه اینطوری کتک خور نبودیم؛ خیال برت نداره که قصه ی ترس و کم آوردنه اگه جلوت گردنم کجه، نه. کارمون گیرته که میتونی اینطوری گردن کلفتی کنی. دنیا دور داده دستت. الانم فکر نکن تا آخرش اینطوری میمونه، نه… آسیا به نوبت. الان […]

تیر ۶, ۱۳۹۵ بیشتر
 

وزن کن

امروز هم زودتر از من اومده بود سر کارش. میخواستم یه سر بهش بزنم و خودم و یه وزنی کنم که به بهونش یه عکسی بگیرم که چهارخط براش بنویسم که… که چی ؟ جیبامو گشتم. چندتا اسکناس پنج هزار تومنی داشتم. برای دونستن وزنی که سالهاست تغییر نکرده، وزنی که خیلی هم جا روی […]

تیر ۶, ۱۳۹۵ بیشتر

نامه را خواندی؟

قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامه ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت صائب تبریزی …. یعنی به تو نگفتند؟ آن کبوتر سفید هم چیزی نگفت؟ ناقلا اول پاییز آمده بود پشت پنجره بق بق میکرد که اجازه بدهم بالای کولر لانه بسازد. قرار شد فصل سرما لانه بسازد و من هم […]

اردیبهشت ۴, ۱۳۹۵ بیشتر
نوشته های قدیمی تر
نوشته‌های تازه
  • کتاب شعر « از تو چه پنهان » مجید ترکابادی
  • دیگر بگو چگونه بگویم بمان؟ بمان!
  • هوا گرفته و ابری، هوا غم‌انگیز است
  • درازنای شب اندوهان را ازمن بپرس
  • شدت کشش ناحضور
دسته‌ها
  • از من
  • بیت نوشت
  • حال نوشت
  • داستان کوتاه
  • در کوچه های حومه
  • دسته‌بندی نشده
  • دیدنی
  • عکسهایم
  • غزلهایم
  • متنهایم
  • مهمانی
پر بازدیدترین ها
  • گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت گر عقل پشت حرف دل اما نمی...
  • شرابِ تلخ بیاور که وقتِ شیدایی ست! که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست! چه غم که خلق به حسنِ تو عیب می گیرند؟ همیشه زخمِ زبان خون بهای زیبایی ست اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب که آبشارم و افتادنم تماشایی ست شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من صدای پر زدن مرغ های دریایی ست شراب تلخ بیاور که وقت شید...
  • همه رفتند تو اما سر جایت...
  • آری بخند یکسره با این و آن بخند ای خنده ات تجلی غم بی اما...
  • دلگیر
اُرسی، پنجره ای رنگارنگ رو به شما

گاه نوشته های مجید ترکابادی
تمامی مطالب و عکسها متعلق به نویسنده است.

Instagram
تماس با من: Majid_Torkabadi@yahoo.com

دسته‌ها
عکسهایممتنهایمغزلهایمدر کوچه های حومهاز منمهمانیبیت نوشتحال نوشتداستان کوتاهدیدنیدسته‌بندی نشدهمجموعه ها
ترکابادی 1394; ارسی
Grimag فارسی سازی توسط ابزار وردپرس