عکسهایم 36
درازنای شب اندوهان را ازمن بپرس
ای دوست، درازنای شب اندوهان را- ازمن بپرس که در کو چه ی عاشقان تا سحرگاه، رقصیده ام! و طول راه جدایی را از شیون عبث گام های من بر سنگفرش حوصله راه که همپای بادها در […]
لگدمال کن
لگد مال کن، چوب بزن، ریش ریش کن، دار بزن… صدام در نمیاد جان عزیزت. حسابشو داری چند ساله گره خوردتم؟ فکر نکن بی خبرم از اینکه چندبار از دلت گذشته که این دفعه یه طوری ما رو بندازی دور که دیگه پیدامون نشه، نشده. روزگاره. چشم دیدنمون رو نداری اما گره خوردتم، ریش ریشتم، […]
روش عاشقانه
مجبور شدم برای عکس گرفتن درست رو به روی شترشان بشینم. گردن شتر بالای سرم کشیده شده بود. اولین عکس را که گرفتم ناگهان صدای عجیب و گوش خراشی از شتر بلند شد. ترسیدم و جاخوردم. ساربان گفت: (( نترس … )) و بعد پکی به قلیانش زد. دیدم شتر سرش را به شکلی عجیب […]
تصادف عاشقانه
ساعت سه صبح تلفنم زنگ خورد. پدرام بود.گفت که اتفاق مهمی افتاده و الان پایین، توی ماشین منتظر من است. سوار ماشین که شدم گفت: ((سیگار داری؟)) قبل از اینکه سرش داد بزنم که نصف شب من را به خاطر یک نخ سیگار بی خواب کردهای، خودش گفت: ((به خاطر این نیمدم. فهیمه رفت.)) هم […]
رفتن یعنی فراموشی
نه رفیق، دیگر دوران سر بیابان گذاشتن گذشته است. دیگر هیچ دیوانه ای با رفتن شهره نمی شود. شهر شلوغتر از آن است که کم شدن کسی از آن به چشم کسی بیاید. رفتن یعنی فراموش شدن. من و تو همین حالا هم فراموش شده ایم. بمان. بمان و خو کن. خو کن به تنهایی. […]
من یک تراکت پخش کن هستم
▫اوایل دانشجویی، وقتی هنوز نگران شناخته شدنم توسط هم کلاسی ها و هم دانشگاهی ها نبودم، نبش میدان انقلاب ایستادم و برگه تبلیغاتی پخش کردم ! اولین بار ترس و تردید زیادی داشتم. برای همین چیزی نمی گفتم و فقط برگه ها را به طرف مردم دراز می کردم. به خاطر پول نبود. مزد روزی […]
راه فرار از دنیا
نصف شب زنگ زده بود همینو بگه. ده بار بهش گفته بودم برای هر کار کوچیکی مجبور نیستی زنگ بزنی. میتونی پیام بدی یا صبر کنی وقتی هم دیگه رو دیدیم بگی. گوش نمیداد، وقتی چیزی به ذهنش میرسید باید به یکی میگفت. نمی تونست مثل خیلیا به در و دیوار بگه یا با خودش […]
جولون نده
چپ و راست میزنی ما هم صدامون در نمیاد. والا ما همیشه اینطوری کتک خور نبودیم؛ خیال برت نداره که قصه ی ترس و کم آوردنه اگه جلوت گردنم کجه، نه. کارمون گیرته که میتونی اینطوری گردن کلفتی کنی. دنیا دور داده دستت. الانم فکر نکن تا آخرش اینطوری میمونه، نه… آسیا به نوبت. الان […]
وزن کن
امروز هم زودتر از من اومده بود سر کارش. میخواستم یه سر بهش بزنم و خودم و یه وزنی کنم که به بهونش یه عکسی بگیرم که چهارخط براش بنویسم که… که چی ؟ جیبامو گشتم. چندتا اسکناس پنج هزار تومنی داشتم. برای دونستن وزنی که سالهاست تغییر نکرده، وزنی که خیلی هم جا روی […]
نامه را خواندی؟
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامه ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت صائب تبریزی …. یعنی به تو نگفتند؟ آن کبوتر سفید هم چیزی نگفت؟ ناقلا اول پاییز آمده بود پشت پنجره بق بق میکرد که اجازه بدهم بالای کولر لانه بسازد. قرار شد فصل سرما لانه بسازد و من هم […]